همیشه عادت داشتم روی تخم مرغ های عید نقاشی بکشم، گاهی تک درختی بی برگ و بار، گاهی درختی پر از شکوفه، گاهی ماهی های تنگ بلور، گاهی دختری که چشمانش را به افق دوخته است، گاهی ....گاهی تمام دلتنگی هایم را برای تو😓😓 هیچ گاه در بند ساخت تخم مرغ های مرسوم و هم شکل سفره ها نبودم....امسال اما دلم هوس گلهای ریز کرد ، همانها که یک بار با زهره روی دیوار اتاق با رنگ‌ روغن کشیدیم و شما خانه نبودید که ببینید چه کرده ایم....حیف شد زود آمدید، تمام حساب و کتابهایمان به هم ریخت...میخواستیم تا قبل آمدنتان رنگ ها و تمام خرت و پرت های وسط اتاق را جمع کنیم تا مثلا بچه های خوبی شده باشیم....تمام رنگ روغن های مامان روی دیوار مصرف شد...یادت هست؟ اشکال ندارد، باز هم میخریم....تو گفتی میخریم و ما بی مهابا در روزهای بعد دیوارهای بعدی را هم رنگ کردیم، آن روزها رنگ بازی چقدر عالی بود....میدانی این روزها هم گاهی دلم میخواهد قلم مو بردارم و بیفتم به جان دیوارهای خانه. اما حیف که شما نیستید تا بگوئید عیبی ندارد، تا بگوئید خیلی هم قشنگه، دستتون درد نکنه...تا باز هم از ته دل به کارهای ما بخندید...تا باز هم.‌‌...😔😔😔💗